اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

خلق حس عالی اول صبح

بنظرم همه مراسمی که برای جذب انرژی مثبت و نیل به سعادت و شادمانی به دست بشر مستاصل ابداع شد، در جای خود مغتنم هستند. از دفترچه‌های شکرگزاری و جملات تاکیدی و مراقبه و یوگا و غیره. اما یک کتاب کوچک منتخب مفاتیح الجنانینی داریم که هربار به سراغش می‌روم، متحیرم می‌کند. جملات اینقدر کاملند که آدم را از هر حرف دیگری بی‌نیاز می‌کنند. شسته و رفته و درست. معقول و حساب‌شده. بعد هربار نیت می‌کنم که بیشتر به این کتابچه پناهنده شوم، اما امان از بشر فراموشکار و غافل.

« و قسمت من کن در این ماه بهترین قسمت‌هایی که کرده‌ای،

و مقدر کن برایم بهترین چیزی را که مسلم کرده‌ای،

و مهر کن زندگی‌ام را به خوشبختی؛ در زمره کسانی که زندگی‌شان را مهر کرده‌ای،

و زنده‌ام بدار تا زمانی که زنده‌ام داری؛ پرروزی باشم،

و در حال شادمانی و آمرزیدگی بمیرانم،

و خودت عهده‌دار نجاتم از سوال و جواب برزخ بشو»...

سی

1. سی سالگی با یک حال خوب بی‌بهانه از راه رسید. گل شکفته عمر، که زیبایی و جاافتادگی را توأمان دارد. اضطراب آغاز دهه چهارم زندگی که دو سال پیش شروع شده بود(!)، از همان صبح آرام تولد فرو نشست. بلند شدم و فکر کردم چقدر همه چیز این لحظه را دوست دارم، و چقدر پس و پیش زمان بی‌اهمیت است. 

2. «در جوانی پیر باش، تا در پیری جوان بمانی». این جمله را دیروز شنیدم. گوینده خوش صدای رادیو، قبل از اعلام موسیقی بعدی، این جمله را خواند. آن قدر خوشم آمد که سریع به عنوان هدیه و دریافت روز تولدم یادداشتش کردم. ابهت سی سالگی‌ست که معنی این جمله را بهتر به آدم می‌فهماند.

چهار

1. چهار سال با تو و زیر یک سقف به سر شد. شکر خدا، که این سال‌ها را با آرامش و تفاهم گذرانده‌ایم. شکر خدا که سر مسائل بی‌ارزش با هم نجنگیده‌ایم و امنیت و حرمت خانه‌مان را حفظ کرده‌ایم. حالا می‌توانم نه از سر حرارت روز اول، که از پس 4 سال زندگی گرم مشترک اعتراف کنم که عزیزترین کس زندگی‌ام تویی؛ با توست که آرامم. ممنونم که با من صادقی، و ممنونم که از بابت محبت و توجهت، خیالم را آسوده می‌کنی. 

2. مناسبت‌ها که اکثر ما خانم‌ها، ارزش علی‌حده‌ای برای آن قائل هستیم، اگر با رضایت و آرامش همسرمان همراه نباشد، به چه کار ما می‌آید؟ به تجربه هرچه بی‌تفاوت‌تر بوده‌ام، سالگرد یا تولد شادتری داشته‌ام. مهم برایم فقط این است که مثلا وقتی جلوی یک کیک می‌نشینیم و شمع را فوت می‌کنیم، همسرم با علاقه به آغوشم بکشد، نه با تکلف، نه با اکراه! امسال گفت من از ولنتاین خوشم نمی‌آید، گفتم باشد. خودم هم تعلق خاطری به این روز ندارم. همکارهاش که هی سر مصیبت‌های این روز شوخی کرده بودند، با تفاخر گفته بود برای خانم من که مهم نیست! و بدون اینکه انتظارش را داشته باشم در روز سپندارمذگان برایم یک گلدان گل کوچک خرید. 

3. از حرف زیاد خیلی خسته می‌شوم. نمی‌دانم چرا مجلس‌گرم‌کن‌ها که لحظه‌ای از حرف‌های بی سر و ته نمی‌ایستند، این‌قدر باعث تورم مغزم می‌شوند. به مامان می‌گفتم چشمهام بعد از فلان مهمانی، از فشار حرفهای زیاد، تا دو روز پف کرده بود. از بس که آدم نبوغه‌ام! گفت به فطرت نزدیکی مامان. اهل خلوتی... امروز صبح وصف بهشت را در قرآن می‌شنیدم، آخرش گفت: «بهشتیان در آنجا سخن بیهوده‌ای نمی‌شنوند». گفتم که وای! از بهشتت ما را همین بس.

4. خدایا زندگی‌ام را به تو می‌سپارم، و خوشبختی را از تو می‌خواهم.


شیرین

هزار غم را باید پشت سر گذاشت، و اجازه داد نور ملایم، در بستری از سکوت و آرامش به درون بسرد. اگر مجال دهیم شاید صدای کتری، تیک تاک ساعت، و کلنگی از دورها همه‌ی زندگی را پر کند. نگاهم به کیفت می‌افتد که چند روزی‌ست کنار کنسول آینه رها شده، دیشب پرسیدم: چرا دیگر دستت نمی‌گیری؟ گفتی: «ولش کن بذار اون گوشه بمیره!» فانتزی لحن بی‌اعتنایت آنقدر به خنده‌ام انداخت که صورتت را با انبوه ریش‌ها میان دو دستم حسابی چلاندم. ولی هنوز که کیفت را می‌بینم، یاد چشمهات و برق شیطنتش، به جای کیف مرا می‌کشد. می‌خندم و دمنوش 5 گیاهم را سر می‌کشم. 

چند کلیدواژه که ذهنم را مشغول کرده اینجا می‌گذارم؛ قدرت، سکوت، عشق، تسلیم، مقصود... باید به هریک مفصل بپردازم.

یادگارهای بچه‌هایتان را حفظ کنید

غم از دست رفتن دفترهای املا و انشای دبستانم با نمرات همه بیست و تحسین‌های فراموش‌ناشدنی آموزگار، یا غم مفقود شدن دفتر یادداشت‌های دختر کلاس دوم یا سومی، از جلسات سخت کلاس معارف مادرش، آن دیاگرام‌ها و تصاویر کودکانه از هفت آسمان و هفت زمین و انطباق این لایه‌ها بر پیکر آدمی همیشه با من است. مگر می‌شود از یاد برد؟ چرا مادر اهتمامی به حفظ یادگارهای عزیز ما نداشت؟ چرا هدف فنگشویی‌اش دفترهای بسته به دل من بود؟ همیشه وقتی نبودم. چرا هر بار ازش می‌پرسم «چرا؟» می‌گوید: «فراموش کن و این دنیا را جدی نگیر».

چرا فراموشم نمی‌شود؟

Designed By Erfan Powered by Bayan