اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

قطع و وصل

چاره‌ای نیست. ما آدم‌های سست‌ایمان‌تر هم باید به طریقی، آگاهی خودمان را نسبت به الوهیت درونی‌مان بیدار کنیم. مثلا کتاب بخوانیم. نسخه برداریم. مراحل را دوباره برای خودمان بشماریم! تمرکز و مراقبه و تکرار کنیم تا فقط یادمان نرود ما متصلیم! ما راه حل معنوی همهٔ مشکلاتمان را در درون خودمان داریم...

+

دیروز از یکی از معاملات املاکی که خانه را برای فروش پیش‌شان سپرده‌ایم، آقای بزرگ‌زاده نامی تماس گرفت و به همسرم گفت: دکتر هیچ نگران نباشی‌ها، همین یکی دو روز خانه‌ات را می‌فروشم. همسرم این‌قدر از لحن مثبت بزرگ‌زاده، در این روزهای پرتنشش، سر حال آمده بود که بعد تماسش گفت حاضرم بیست میلیون شیرینی معامله به این مرد بدهم، این‌قدر که انرژی‌اش مثبت است! مگر ما آدم‌ها چه می‌خواهیم از هم؟!

واقعاً ما آدم‌ها چه می‌خواهیم از هم؟

دوباره بگو!

آن لحظه را هزار بار خریدارم؛

در را گشودی، 

لبخندت را گستردی، 

پنهان کردی که خسته‌ای از کار، پوشیدی که بی‌حالی از روزه. 

زنِ ناخوشِ رها شده روی کاناپه‌ات را،

به اشاره گفتی بلند نشو.

و شمرده شمرده و ناز خواندی:

سلام برگِ سبزِ چای...

من همه شکُفتم مرد

با سبزیِ صدایت خوشم

بدبینی‌ها را کنار بگذاریم

یکی مدام غر می‌زند و از شرایطش ناراضی‌‌ست. یکی عیب‌هایی که از چیزها و جاها، هرگز، به چشم‌ت نیامده، جلوی نگاهت می‌آورد، تا از این به بعد, آن شی یا مکان مثل قبل به نظرت کامل و خوشایند نباشد. یکی از قضاوت‌ها و کدورت‌های شخصی‌اش با آدم‌ها، همین آدم‌های نزدیک و عزیز زندگی‌ات، مدام توی گوشت می‌خواند؛ تا حال تو را هم نسبت به آنها مکدر کند. یکی جلوتر می‌رود و انتظار دارد تو هم مطابق نظر و دلخواه او، روابطت را با آدم‌ها تغییر دهی یا محدود کنی. چرا؟ چرا به حریم هم اینچنین بی‌پروا تجاوز می‌کنیم؟ چرا انرژی هم را می‌گیریم؟ چرا به سادگی حال خوش هم را خراب می‌کنیم؟ شاید یک نفر بخواهد در آرامش بی‌خبری‌اش بماند اصلا. تویی که فقط ناله می‌کنی و گلایه داری، کاش شادی‌هایت را هم با من به اشتراک بگذاری؛ چرا که ما موظفیم که با شادی با افراد برخورد کنیم. 

با هر گره

به تمنای بخشایشت آمده‌ام...

ای برازندهٔ فضل.

تمنا

Designed By Erfan Powered by Bayan