اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

نوشته بود فریدا در یکی از صفحات دفترچه خاطرات روزانه‌اش چیزی ثبت کرده که آن حس هواخواهی و پرستش‌اش نسبت به دیه‌گو ریورا را کاملا نشان می‌دهد: «دیه‌گو... آغاز/ دیه‌گو... سازنده/ دیه‌گو... فرزندم/ دیه‌گو... عشقم/ دیه‌گو... نقاش/ دیه‌گو... عاشق من/ دیه‌گو... شوهرم/ دیه‌گو... دوستم/ دیه‌گو... مادرم/ دیه‌گو... پدرم/ دیه‌گو... پسرم/ دیه‌گو... من/ دیه‌گو... جهان» عجیب غربتت را می‌فهمم زن زیبای ابرو پروانه‌ای. غربت عشق بی‌آرامت را؛ وقتی که از همه جهان فقط او بخواهی.

جشن زندگی

هرچه لبخندم موقع استقبال پهن‌تر باشد و خوشامد چشم‌هام درخشان‌تر، شب خانه دلپذیرتر است. دیروز که غربت غروب بدجوری به دلم نشست، یک‌هو پا شدم و خودم را تکان دادم؛ خودم را بیرون کشیدم، قوز کمرم را صاف کردم و سرم را مستقیم گرفتم. گفتم قوی باش! قوی مثل خورشید؛ بتاب، روشنی بده، جان ببخش. و تا زنده‌ای امید داشته باش و نترس. تا هستی، معرفت داشته باش و عاشقی کن. بعد لبخندم را به آستانه‌ی در بردم و پذیرایش شدم؛ با چرخ، با رقص، با آواز!

آهستگی

۱. نشسته‌ام پشت دار، دسته‌ای از موهایم را می‌گیری و با شیطنت می‌گویی به جای نخ‌های ابریشمی‌، این‌ها را بباف. بگذار بنویسمش به حساب یک سپید عاشقانه...

۲. احساس می‌کنم باید از روی مقاله‌ی «در ستایش آهستگی» جناب کامیار، رونوشت بردارم. آنجا که نقلی می‌آورد از فیلسوف فرانسوی: «انسان مدرن پیوسته یا دارد کاری را انجام می‌دهد و یا برای آن برنامه می‌ریزد؛ زیرا اگر لحظه‌ای از این فعالیت مدام دست بردارد کشف خواهد کرد که بسیاری از این امور در واقع برایش بی‌معنا و ناخواستنی هستند». یا آنجا که می‌نویسد: «حالا فقط وسعت است که اهمیت دارد و عمق یافتن خیالی بیهوده است. ما برابر هیچ چیز آن‌قدر مکث نمی‌کنیم که جزئی از ما شود، زیرا این تامل باعث خواهد شد گزینه‌های دیگر زندگی‌ را از دست بدهیم». یا «آهستگی درنگ کردن برابر امر زیباست بدون دلهره از دست دادن شکلی متفاوت از زیبایی در جایی دیگر، غنی ساختن ذرات زمان در وقتِ‌کنون».

۳. خودم را می‌بینم که حین نماز هم در حال دویدنم، همیشه اضطراب رسیدن به کار بعدی را در ذهن و دلم حس می‌کنم. قبل‌ترها فیلمی دیدم با عنوان Eat Pray Love، که در بخش عبادت کنِ فیلم، زنِ در جستجوی حقیقت،‌ به گونه‌ای موثر از عبادت دست یافت که باید ۵ نوبت در روز با حرکاتی شبیه نماز و با نگاهی دیگر مشابه یوگا، به انجام آن می‌پرداخت. آن موقع فکر کردم داشته‌های اصیل و گرانبهای ما را به هزار شیوه‌ی القایی، بی‌معنی و مسخره جلوه دادند و ما را درگیر زندگیِ تهی از معنویت و پوچ و انسان‌درآوردی مدرن ساختند؛ در حالی که به شهادت همین رسیده از غیب، نیک می‌دانستند حقیقت چیست و راه رسیدن به آن از کجاست؟ خلاصه که مباد بر ما از خودباختگی...


دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

منتظر عیدم. عیدِ در خانه. منتظر یک روز خوش که زخم دردناک یکم مُحرم و سوز دلِ پایان صَفَرت را التیام ببخشد. من قُلدر نبودم خدا. پوست کرگدن هم نداشتم. ولی وسط خوابِ آشوب مردنِ انبوه ماهی‌های ریز آبی‌، درون دریاچهٔ خونم، فقط بخاطر تسلیم بر ارادهٔ تو، تاب آوردم و شکرت کردم؛ گرچه همهٔ فرداهایش را بی‌دلانه و ترسیده گریستم. می‌شود میانِ دُردانه‌هایی که تحمل رنج‌شان را نداری جایم بدهی؟ مثلِ موسی بین همهٔ پیامبرهات...؟ «تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار/ که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند» رحم می‌کنی؟ ماهی آبی‌ام را بر من می‌بخشی؟ رها شوم میانِ دست‌هایت؟

زندگی زیباست ای زیباپسند

یک لبخند هست. یک لبخند پهن و بزرگ که از زیر پوست به روی لبانم می‌نشیند؛ لبخندی موقع همه‌ی امورات خانه، وقتی دست سر زندگی‌ام می‌کشم. تکالیف و وظایف تبدیل به یک لذت خواستنی می‌شوند، یک عبادت، نیایش، یک شکر مکرر که از قلب به زبان می‌رسد. ایمان دارم که این لبخند سرآغاز برکت است. ایمان دارم که اشیاء بی‌جان هم عشق را منعکس می‌کنند. ایمان دارم که خداوند با همه‌ی شکوه، قدرت، رحمت و رأفتی که دارد نگهدار ماست.

Designed By Erfan Powered by Bayan