حال خوب به پول بسته نیست؛ به نوسانات بازار هم. حال خوب ساعت ۱۰:۳۰ دیشب است، که وقتی من به هوای دار قالی، به اتاق میروم، تو هم تلویزیون را خاموش میکنی و پیام میآیی. حالِ خوب، خاموشی همهٔ چراغهای خانه و روشنی تنها مهتابی بالای دار است و صدای نوایی غریب از جان رادیو؛ «یارب از ابر هدایت نم بارانم ده» اندیشههایم را میکاوم. چقدر از اهداف من، مایهای از معنویت دارد؟ «نعمت بندگی و دولت ایمانم ده»... خواستنت بزرگ شده...
تو پیام آمدهای. کتابت را روی تخت باز کردهای. نگاهمان به هم میگرود. میگویم چراغ روشن کن، نور برای مطالعه کم است. لبخند میزنی که نه... چند گرهٔ دیگر و ذکر دیگر که بیاختیار به لب میآید. برمیگردم. خوابت برده... خوابت را کنارم دوست دارم. نفس معصومانهات را...