هر چند از سنگینی و دشواری «نقطه آغاز» خمیدهام، اما تماشای چشمهای بارانزدهی زیبا و گشادهات، التیام بخش همه غمهاست...
- سه شنبه ۱۲ دی ۹۶ , ۱۲:۲۸
جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.
هر چند از سنگینی و دشواری «نقطه آغاز» خمیدهام، اما تماشای چشمهای بارانزدهی زیبا و گشادهات، التیام بخش همه غمهاست...
عشق، ترشیهای مادربزرگ مهربان همسر است، وقتی میدانی بین همهٔ دخترهایش، فقط برای تو ارسال میشوند... خدایا شکرم را بخوان و توان پاسخگویی به محبت عزیزانم را به من ببخش؛ آنطور که شایسته و بایسته باشد...
خدایا سایه بزرگترهایمان را بر سرمان محفوظ بدار...
خدایا دوستت دارم.
برای حنا جان:
حنای عزیزم، متاسفم که هنوز فرصت نیافتهام پاسخ ایمیلت را بدهم. ایمیل برای من راه ارتباطی چندان در دسترسی نیست. البته حتم دارم موضوعی که باعث دلخوری و نگرانیات بود، با درایتی که در تو میشناسم، تا امروز برطرف شده باشد. از خودت باخبرم کن. دوستدار تو.
درد دارم. دو روز است با همهی وجودم احساس میکنم، عدهای در رأس وادارم میکنند به شکست... من مات ماندهام... ناباورانه نگاهشان میکنم: من مستحق پیروزیام... ما مستحق پیروزی هستیم. پس عزت ما چه شد؟ درد همهی تلاشهایم را در خود میبلعد؛ من ناگزیرم، من مجبورم، من هر لحظه هفت هزار بار فیتیله پیچ شدهام. من از امیدی که داشتم، ناامیدم...
ادعایی ندارم... خودم خیلی وقت نمیشود آنطور شناختمت و دلبستهات گشتم که نامت را از دیوارم بیاویزم... اما میدانی دردم از چیست؟ «دلبستگیام با دلسوختگیام مطابق شده است». تو میان مردم نامیده به مذهبت تنهایی؛ چقدر هم تنها...
دختر و پسر همسایه دعواهای بدی میکنند. میتوانم گواهی بدهم که در نوع مرافعههای خواهر و برادری کم نظیر. دیروز غروب برای گریز از شنیدن الفاظ رکیکی که وسط یکی از همین دعواهای استثناییشان بهم نسبت میدادند، چسبیدیم پای تلویزیون و سر خودمان را به مناظره دکتر دینانی و دکتر لاریجانی گرم کردیم بلکه صداهای آن طرف دیوار را کمتر بشنویم. بعدتر من پناه بردم به آشپزخانه و بساط ترشی، همسرم هم با کتابش از پیام آمد...
حالا دیشب خواب دیدهام دختر همسایه دزد است! هر چیزی جلوی دستش از مال دیگران باشد برمیدارد. تمام خوابم به اضطراب گذشت و با همان استرس هم بیدار شدم. واقعا حقالناس چیست تووی این زندگی آپارتمانی؟