- پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۳ , ۱۳:۴۷
تنها کسی که نتایج همۀ کارهایی که انجام می دهد، به طور مسئولانه ای برایم مهم است، همسرم است. امشب تمام فکرم اوست، و تمام آنچه از خدایم می خواهم سر بلندیِ اوست؛ در آزمونی که پیش رو دارد...
*التماس دعای خیر :)
- چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۳ , ۲۰:۵۷
گاهی دلم می خواهد یک حس خاص به گوشی تلفن همراهم داشته باشم، مثلاً دوست داشته باشم خیلی نزدیک به خودم نگهش دارم، یا وقت خواب روی سینه ام فشارش دهم، حتی گاهی هوس کرده ام این قدر برایم مهم باشد، که ببوسمش!
زمان دانشجویی، یکی از همکلاسی ها اسم دوستش را که بعدتر با هم ازدواج کردند، روی تلفن همراهش گذاشته بود. مثلاً میگفت بچه ها فلانی را ندیدید یا فلانی(اسم همسرش) کو؟! و منظورش موبایلش بود که خیلی به آن وابستگی داشت. علت هم مشخص است؛ این دو نفر وقت زیادی را با اس ام اس بازی صرف هم می کردند!
من ولی هرگز حس های اینچنینی را تجربه نکرده ام. همسر هم که تمایل دارد، بیشتر حرفهایش را(که البته خیلی زیاد نیست) حضوری به اطلاعم برساند. این است که تلفن همراه من نمی تواند نام همسر را روی خودش داشته باشد! این است که زیاد حوصله ی همراه داشتنش را ندارم و بیشتر به سرم می زند خاموش نگهش دارم. و این است که گاهی در دلم می گویم کاش غیر از این بود...
- چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۳ , ۱۷:۰۵
- سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۳ , ۲۰:۱۵
کیف پولهایی که برای پدرها دوخته بودم را تحویل همسر دادم، بعد از کلی به به و چه چه دست کرده توی جیب کتش و کیفش را در آورده که: «خُب... اجرت کارگر را باید تا عرقش خشک نشده، پرداخت!» اعتراض کردم که من کارگر نیستم، هنرمندم!
گفت: «پس مشمول این حدیث نمی شی!» و کیفش را در جیبش گذاشت. گفتم: «اِ! من مشمول اون حدیثی میشم که گفته: اجرت هنرمند رو باید دو برابر داد، تا با یه فکر بی دغدغه و راحت، هنرش رو گسترش بده!»
- يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۳ , ۱۱:۴۵