اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

اضطراب صبحگاهی

اضطراب دارم. بعد اضطراب دارد از گوش و حلق و بینی ام می زند بیرون. و الان ساعت 6:30 صبح پنجشنبه است؛ یعنی ناجورترین زمان برای مضطرب بودن. 

فکرها را باید کجا ریخت؟ فکرها از کجا می آیند؟ فکرها چطور همه ی ذهن آدم را دچار می کنند؟ همه مثل منند؟ خسته شدم از فکور بودنِ مأیوس کننده ام...

شادی را صدا می زنم. صدا می زنم. صدا می زنم. شادی از پشت در اتاقم داخل می پرد و جیغ کشداری میزند: سلااااام! من مثل گذشته های دورم به خجستگی دلش خیره می مانم!

پ.ن: دلم مسافرت می خواهد. دلم دریا می خواهد. تمام این روزهای دو نفره شدنمان را دلم ساحل دریا می خواسته و ... نرفته ایم.

اصلاً هم مهم نیست!

هر کسی مسائل خودش را دارد. یکی هم به دوستی عروس خانواده و خواهرشوهر خیره می ماند و در سکوت خودش ته نشین می شود. بعضی چیزها بی آنکه دلیلی داشته باشد، به دلت نمی چسبد، از دلت می ریزد.

زیبایی در نگاه

زنگ زدم به محل کارش که؛ سلام. خوبی؟ گوشواره خریده ام!(با ذوق) همین طور مانده که چه گوشواره ای؟ می گویم گوشواره ی میناکاری. و قند توی دلم آب می شود. او می خندد. من فکر می کنم یک مرد چقدر می تواند درک کند زیبایی دلبرانه ی یک گوشواره ی مینا را؟

اولین های مشترک

1. می دانم که اگر برگردم به گذشته ها، دلتنگی برای این روزهای خوب طاقتم را میبرد ولی دلتنگی برای ایام رفته و خاطره ها هم گاهی حسابی حواسم را از چیزی که امروز دارم پرت می کند. گاهی خودم را می بینم در پشت سر، شیطنتها و بازیگوشی هایم، سرگرمی ها و بازی هایم، و مثل یک خانم بالغ به سر تا پای امروزم نگاه می کنم و دلتنگ میشوم. خیلی دلتنگ...

2. شاید امروز تاریخ ثبتِ یک اولین عزیز مشترک باشد. اگر خدا بخواهد. و کاش این اولین تا همیشه های دور محترم بماند و باشکوه.

اشتباه های ناگزیر

کمی که سرسنگین میشویم با هم، اولِ اس ام اس های اشتباهی تو می شود به من. که مخاطبشان حسین است، رضا ست، مهدی است. و تو سراغشان را می گیری، و حالشان را می پرسی. و من خوب می فهمم دل مهربانت، بیقرار شده باز...

Designed By Erfan Powered by Bayan