اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

شب آرام

باید نور، همین نورِ آرام مهتابی اتاق باشد که با روشنایی نارنجی آباژور کوچک ترکیب شده و موسیقی، هوا را به طرب آورده باشد. باید عشق از حرکت‌های ریز فرشته‌های کوچک، سینه‌ام را پر کرده باشد. باید تو باشی و با صدای نرمت بپرسی: «کاری نداری؟» نه عزیزم. چه هر کلامی از دهان تو، آرامش دل من است. چه تکرارناپذیری تو. چه هر روز تازه‌ای. 

راه حل

خواب می‌دیدم پیرم و در آستانهٔ مرگ. بعد خیلی دانشمندوار، ثمرهٔ تلاش علمی‌ام را دستم گرفته‌ام و به کسانی که دوره‌ام کرده‌اند، نشان می‌دهم. ثمره، ترسیم یک مستطیل طلایی بود که می‌شد بیشمار در تمام صفحه ترسیمش کرد، در حالی که همه در ابعاد، کامل و بدون نقص باشند و تمام برگ را پر کنند. همه از مواجهه با چنین کشفی(!) هیجان‌زده بودند، بیشتر خودم، که رطوبت چشمان و تپش قلبِ رو به خاموشی‌ام  را می‌فهمیدم.

اما یک‌مرتبه، طی الهامی برگهٔ دیگری به دستم دادند که نشان می‌داد خیلی قبل‌تر، در فلان صحنهٔ دور، این مستطیل را به من نمایانده بودند. دو برگه را روی هم بالا گرفتم و در نور دیدم مستطیل‌ها کاملا بر هم منطبقند. انگار که همهٔ سال‌ها بیهوده دویده باشم، در حالی که راه حل را پیش چشمانم گذاشته شده بودند...

رها رها رها من

قدرت از آن شاخصه‌های بی‌نهایت جذاب است برای من. اصلاً همهٔ زیبایی‌ست. یک نمود قدرت این است که تو بتوانی خواسته‌ات را با اعتماد کامل به خودت بیان کنی. یا در درجهٔ اعلاتر بدانی و باور داشته باشی که خواسته‌ات را فقط باید از او بخواهی. آدم‌های هدفمند، بسیار قدرتمند به نظر می‌رسند؛ آنهایی که اراده‌ای قوی دارند و برای رسیدن به اهدافشان مایل و مشتاقند.

 اما هزار بار جذاب‌تر از نمایش قدرتمندی انسان، تماشای قدرت و شکوه اوست. بی‌نقص است. بی‌بدیل. بسیار باید در قدرت او تفکر کرد. جزئیات خلقتش را باید باحوصله دید. محوش شد. درش تأمل کرد. و کیف برد؛ کیف برد از داشتن خدایی اینچنین قادر. اینچنین مأمن. کیف برد و رها شد در این دستان توانمند و بزرگ...

دوباره تابستان

آمدم غر بزنم به جانِ تابستان، اما دیدم چه فایده دارد؟ نالیدن من که این روزهای طولانی داغِ بی‌حوصله را خلاصه نمی‌کند. با ارادت به همهٔ میوه‌های رنگینش، چه می‌شد اگر ذره‌ای از دلبرانگی هوای پاییز را هم با خود داشت...؟ ابری، سایهٔ خنکی، نم بارانی؟ آخ پاییز، پاییز برگ‌ریز... کاش کسی مرا همین لحظه، به یک نقطهٔ خنک و خوش آب و هوای کشور می‌رساند؛ شرایط سفر اگر مهیا بود. نیست اما. باید گذاشت این تابستان هم، با همهٔ سنگینی‌ و پر زوری‌اش، از بی‌نفسی این روزهایم بگذرد. ای وای. آمدم غر بزنم. غر هم زدم! 

خونهٔ ما



Designed By Erfan Powered by Bayan