کاش تهران شهری بود که میتوانستی به محض پا گذاشتن به بیرون از درب منزلت، بدوی! بدوی و فراموش کنی. بدوی و موسیقی دلخواهت را گوش کنی. بدوی و در باد پریشان شوی! رویاهای زنانهمان در این شهر، چه اندازه ارزان و محالاند...
- شنبه ۷ تیر ۹۹ , ۱۶:۰۳
جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.
کاش تهران شهری بود که میتوانستی به محض پا گذاشتن به بیرون از درب منزلت، بدوی! بدوی و فراموش کنی. بدوی و موسیقی دلخواهت را گوش کنی. بدوی و در باد پریشان شوی! رویاهای زنانهمان در این شهر، چه اندازه ارزان و محالاند...
شبه که سرپا نگهم داشته تا الان. نکنه دامنهٔ اتفاقای عجیب و غریب بکشه به شب؟! خدایا کمک کن شبها آروم و بیخبر و سلامت بمونن. کمک کن دلم خوش باشه به دراز کشیدن پایین تخت اتاقِ بچهها و شنیدن صدای نفسهاشون و جوریدن تو احوالات خودمو و ورق زدن اولین کتاب الکترونیکیای که با رغبت میخونمش، از بس که با شرایط الآنم سازگارتره.
خدایا شبها رو مصون بدار لطفاً! مراماً!
خیلی بامزه است. همهٔ ابتکارها و ایدههای عالم، در دوران بچهداری به سر آدم میزند. خروارِ وقت را آدم مفت مفت بر باد میدهد، اما اپسیلون زمان بهجای مانده وسط بچهداری را هزارپاره میکند و به هزار کار هم میرسد! انگیزه صد برابر! برنامه درست و مرتب؛ هرچند همیشه به هم بخورد، ولی هست. تو آدم برنامه دار و مرتبی هستی. نمیدانم برای همه همینطور است یا نه، اما من در فشارها و فشردگیها بهترم. انگار تازه میدانم چه فکری دارم و چه میخواهم بکنم. سفت میشوم. هدف میگذارم و جدی پیاش میگیرم. این عید قرنطینگی هم فرصت مغتنمی شد. برای همه سلامتی باشد.
محو تماشایتان هستم؛ صبح و شب. و این مصراع حافظ در سرم میچرخد: ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی. محو تماشای خلقت تو و حیران توام خالق بزرگ. تو چقدر زیباآفرینی خدا... این دو فرشتهٔ کوچک، آنچنان مرا در بند عشق خودشان کشیدهاند، که هیچ دست زمینی قادر به آن نبود... محو تماشایتان هستم؛ صبح و شب، بیداری و خواب
فکر میکنم اول چیزی که تنهایی سحر تا غروب، با ۲ نوزاد سراسر خواسته و نیاز را برایم ممکن میکند، عشق است؛ عشقی وسیع به خدای فرشتهها و فرشتهها...