اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

خدایا تو کفایتم می‌کنی.

آخر هفتهٔ سختی برابرم نشسته و با چشم‌هایی سیاه و کاملاً گشوده تماشایم می‌کند. دوست دارم نگاهم را از چشم‌های خیره‌اش بگیرم. دوست دارم از اضطرابی که به جانم افتاده، برَهَم. ولی نه گرفتنی‌ست و نه رهاشدنی. دلم تنگ است، ولی ناگزیرم از آن.

باید این هفتهٔ تلخ و غمگین را به پایان خودش رساند و دید که زندگی در ادامهٔ خود چه بازی‌های دیگری دارد.

باورم نیست

گاهی دلم می‌خواهد خودم را از همهٔ فکرها راحت کنم. حتی فکر تو. بعد بی آنکه نگران کسی یا چیزی باشم، چشم‌هایم را ببندم و تنها خودم را باور کنم؛ خودی که نه می‌بینم و نه می‌شنوم...

سفرنامَک

خوشحالم که شهریور شروع شد. خوشحالم که تابستان در سرازیری پایان است. هیچ وقت و در هیچ کجای زندگی‌ام نتوانستم تابستان را دوست بدارم. گرم است. گرما حالم را متورم می‌کند! چند شب پیش وقت خواب، خنکای پاییز را صدا می‌زدم. خنکا. خنکا جان. بیا دیگر. بعد یک حس مادرانه هم پیدا کرده بودم. دلم می‌خواست خنکا دخترم باشد و زیر لحاف تنگ در آغوشم بگیرمش...

دلتنگی‌ام روان است.

یک سال و چند ماه از ازدواج رسمی‌مان می گذرد و حالا دلتنگی عصر چهارشنبه‌ٔ آن ماه‌های اول، از صبح یکشنبهٔ هر هفته قرص و کامل به سراغم می‌آید. کامل، مثل ماه شب ۱۴ که هر بار نشانت می‌دهم و می‌گویم این رخِ روشنِ زیبا شبیه چیست، بعد اینکه با خنده بگویی شبیه من، با محبت می‌گویی شبیه تو! عزیزم دلتنگی‌ام کامل است. پر رنگ است، رنگ بلوط که هر وقت می‌گویم میوه‌اش را دوست دارم، با خنده می‌گویی همان میوهٔ کاج که توی همهٔ پارک‌ها ریخته؟! خب معلوم است که میوهٔ بلوط که بالاخره یک جفت گوشواره‌اش را خریده‌ام، میوهٔ کاج نیست! ولی تو دوست داری به هر بهانه‌ای شوخی کنی. سلام روزهای اول آشنایی که من با هر شوخی تو از عصبانیت، آتش می‌گرفتم، امروز من به شوخی‌هایت عادت نکرده‌ام، دل بسته‌ام.

جو عروسانه

نوشته بودم که دوست ندارم عروسی بگیریم. هان؟ گفته بودم که با چرایی و چگونگی‌اش مشکل دارم؟ که فکر می‌کنم اگر با شرایط موجود عروسی بگیریم، چیز چرندی از آب در می‌آید؟

اما چرا دارم تمرین رقص می‌کنم؟ چرا به آهنگ‌های عاشقانهٔ دو نفره تمایل نشان می‌دهم؟ چرا دلم خیره ماندن در چشمان همسرم را می‌خواهد؛ وقت حل شدنِ بدن‌هایمان در یک موسیقی آرام؟ چرا در یک جو عروسانه‌ٔ غریبی فرو رفته‌ام که تهش حیرانی‌ست؟

Designed By Erfan Powered by Bayan