آخر هفتهٔ سختی برابرم نشسته و با چشمهایی سیاه و کاملاً گشوده تماشایم میکند. دوست دارم نگاهم را از چشمهای خیرهاش بگیرم. دوست دارم از اضطرابی که به جانم افتاده، برَهَم. ولی نه گرفتنیست و نه رهاشدنی. دلم تنگ است، ولی ناگزیرم از آن.
باید این هفتهٔ تلخ و غمگین را به پایان خودش رساند و دید که زندگی در ادامهٔ خود چه بازیهای دیگری دارد.
- چهارشنبه ۵ شهریور ۹۳ , ۱۹:۱۶