شهروند مسئولی شدهام. از سرِ بیاعصابی به مغازهدارهایی که شلنگ آب را وسط پیادهروی جلوی دکانشان وِل دادهاند، میپرم! عجب آدم خوبی هستم، وقتی حالم از همه چیز زندگی بد است! یارو میگوید آب چاه است. رو ترش میکنم که فرقی نمیکند، در هر صورت اشتباه است! من چهم شده است؟ من که عارم میآمد با مهندسهای سر ساختمان دهان به دهان شوم، حالا به این مردک کریه حرف ناشنو چه دارم میگویم؟ خودم میدانم همهاش از بیاعصابیست. از این اوضاع نابسامان زندگی. طرف چرا باید تمام ارتفاع چالهٔ آسانسور را یکسره سقوط کند و به همین سادگی بمیرد؟ چرا یک تکنسین تاسیسات، ایمنی حداقلی در ساختمان در حال ساخت ندارد؟ بیاعصابم. از اداهای مستاجرمان که هر بهانهای میآورد برای اینکه بعد از ۵ سال هم از آپارتمان کوچک ما اسباب نکشد. بیاعصابم از خدای خوبی که عاشقش هستم، ولی شکر بزرگیاش، هرچه سنگ است برای پای لنگ است. به خدا چه مربوط. به آن یارو که آب را ول داده است چه مربوط؟ مملکت خشک است؟ یکهو یادشان افتاده؟ گذاشتهاند آب سد کرج به سطح لجنزارش برسد، بعد یادشان بیفتد؟!
به من چه اصلاً که شیر آب را همیشه کم باز بگذارم و برای شستن هر ظرفی، هی باز و بستهاش کنم؟ اه. حوصله ندارم. حالم بد است. اصلاً همهٔ عالم مرا اینطور ببینند که دلم برای یک دخترک ۱۲ ساله که عاشق پدرش بوده و مظلومانه بیپدر شده، خون است و ۵ روز است دارم در خودم هوار هوار میکنم. اصلاً همهٔ عالم مرا در اوج بیجنبگیام ببینند و باورم کنند. حوصله ندارم. آب را ول ندهید وسط آسفالت خیابان لطفا. زنی که میگذرد مستعد است چشمانتان را از کاسه در بیاورد!