یکی از دوستان نصیحتم می کرد که همسرت را عادت بده تا همیشه همراهت به خرید بیاید. اجازه نده به همراهی نکردنت عادت کند. 10 بار با همسرت به خرید برو، یک بار با دوستانت. و از این قبیل.
گفتم: آخر همسرم خیلی گرفتار است. هم درس، هم کار. هم برنامه ریزی برای شروعِ درستِ یک زندگی. من درکش میکنم که نتواند همیشه بیاید.
***
بعد فکر کردم چقدر زن ها با هم فرق می کنند. من وقتی می دانم شوهرم از زیر و رو کردنِ مغازه ها خوشش نمی آید، وقتی می بینم زود خسته می شود. جاهای شلوغ کلافه اش می کند، ولی به خاطر من می آید، حوصله می کند، توجه می کند، نظر می دهد، به حساب وظیفه اش نمی گذارم. تشکر می کنم که اندک زمان فراغتش را صرف من کرده. تشکر می کنم که کاری را که از آن بیزار است، به خاطر من انجام داده. من به خاطر محبت هایش تشکر می کنم و محبتش برایم تبدیل به انتظار نمی شود.
***
قدر داشته هایمان را نمی دانیم. هیچ کداممان. قدر پدر و مادرمان. قدر خواهر یا برادرمان. قدر همسرمان. قدر دوستمان. این قدر که سطح توقعاتمان بالاست. فقط دارم به خودم یادآوری می کنم. به خودم تذکر می دهم.
- شنبه ۲۴ اسفند ۹۲ , ۲۳:۲۷