اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

من خودم شعر بودم.

یادم هست یک بار که وسط شعرخوانی های بچه های انجمن ادبی، حرف های گُنده ی ادیبانه پرانده بودم، یک عده ای در آن جمع مُریدم شده بودند. آنقدر جدی که وقتی در سفری دانشجویی همراه آنها به سنگهای رودخانه اشاره کردم و گفتم: "کاش سنگ بودم" و آنها پرسیدند: "چرا؟" و من گفتم: "برای اینکه نَرَم، بمونم!" تا ساعت ها پی این حرف من را گرفتند. بعدتر هم دیدم یکی از آن بچه ها، این قضیه را، خیلی خوشحال وسط شعرش چپانده بود!
داستان شاعر مسلکی ام خیلی طولانی تر از این حرفهاست. ولی پایان غم انگیزش اینجاست: بنظر شوهرم، شعر موضوع مزخرفی ست، این قدر که حتی حافظ را آدم حسابی نمی داند!

دوست دارم معمولی باشم.

درباره ی همه ی چیزهایی که می پسندم می گوید: "تو سلیقه ی متفاوتی داری." یا مثلاً درباره ی همه ی کارهایی که با ذوق انجام می دهم، می گوید: "این کارت هم مثل بقیه نیست." خیلی وقت ها هم پیش آمده که مستقیماً گفته: "تو آدم خاصی هستی."
بعد همه ی این چیزهای به نظر او خاص، بدیهیات زندگی من است که دوست ندارم کسی بخاطر عزیز بودن آنها برای من، متعجب شود. من وقتی آدم هایم در رفتارم تعجب می کنند، گیج می شوم. به هم می ریزم. من نمی توانم بپذیرم غم و شادی ام برای آدمهایم عجیب، جالب، یا یک نمونه ی نو باشد. من از این همه درک نشدن، من از همیشه خاص بنظر آمدن، درمانده شده ام!

غصه چرا این قدر زور دارد؟

غصه چیست؟ غصه از کجا می آید؟ غصه چطور یک دفعه ای همه ی لحظات آدم را پر می کند؟ آدم های بی خیال و بی قید، چطوری بی خیال و بی قید شده اند؟ 

خدا! من فکرم را لازم دارم. برای کار و درس و زندگی ام. من فکرم را برای تعالی امروز و فردایم لازم دارم. تو چرا کمکم نمی کنی؟ تو چرا دستم را نمی گیری و مرا تا آن بالاها، که همه ی مهم ها از آنجا مسخره بنظر می آید، نمی بری؟ تو چرا نمی فهمی زیر منگنه ی غصه ماندن یعنی له شدنِ اعصاب؟ 

آه. خدا. تا مرزِ تمنای خلاصی، خسته می شوم گاهی.

دومین بهار

- نظرت درباره ی این مدتی که با هم بودیم چیه؟

- نظرم کاملاً مثبته!


مجلسی می شویم.

دوست جان، ما را در امر خطیرِ خریدن لباسِ مجلسی و عروسانه برای عید مدیریت کرد و دستمان را از پسندِ تیپ های اسپرتِ راحتِ ساده ی سبکِ هنری کوتاه نمود. بدین وسیله از وظیفه ای که بر او محول کرده بودیم تا ما را مهار کند بسی سرفراز بیرون آمد. باشد که خدا او را اجر فراوان دهد.


پ.ن: مثلاً خوبه چی باشه اسمم؟ اسم که نه، یه صفتی که اینجا تشخیصم بدین از بقیه. بهم بیاد. عنوانِ خانم ش.ح حتی با خودمم غریبگی میکنه، چه برسه با شما، انقد که قلمبه س!

Designed By Erfan Powered by Bayan