اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

با امید می‌سازیمش

راست می‌گوید همسرم. خانه‌ای که داریم می‌سازیم، خانهٔ آدم‌های معمولی نیست. خانهٔ زوج جوانی‌ست که قرار است خیلی تلاش کنند. خیلی کار کنند. خیلی جلو بروند. با انرژی و با شادی. باید بتوانیم یک روز زحمات بزرگترهایمان را جبران کنیم. باید بتوانیم مفید زندگی کنیم و لذت ببریم.

توکلمان به خداست.

خانه کی خانه می‌شود؟

خیلی کار داریم. درست وسط فصل امتحانات من. کاریش نمی‌توانم بکنم. به اندازه کافی رفتنمان را به تعویق انداخته‌ایم. فقط کاش همه چیز به زیباترین صورت پیش برود، و به آرامش.

دعای روز و ماه و سال

خدایا نمی‌خواهم یک نهر حقیر باشم که با هر برخورد سنگی طغیان می‌کند و آشفته می‌شود. خدایا از بحر حلمت قطره‌ای نصیبم کن؛ تا بزرگ و دریایی شوم. تا آرامشم آنقدر فراگیر شود که اطرافیانم را هم در بر بگیرد. خدایا از برِ وجود من به عزیزانم خیر و عافیت برسان.

سبب عشق است*

پُرَم از عشق...

من از کدام جنسم؟

امروز تولد را نرفتم که هیچ، اعتراف هم کردم که نمی‌توانم با این‌طور مراسمی ارتباط برقرار کنم! بعد همه رفتند کافه تولد. یک «من» بودم که راهم را کج می‌کردم و تنها می‌رفتم به خانه. از کی این‌قدر خودم را شناختم؟ این‌قدر خوب. رُل کاغذ پوستی به دست، ایستادم توی ایستگاه اتوبوس، و به لبخند دختر زیبای گیتار به پشت پاسخ دادم.

چند وقت پیش‌ها به همسرم گفتم تو چقدر متفاوتی از من. گفت تو متفاوتی از همه.

Designed By Erfan Powered by Bayan